سفرنامه اروپا (قسمت هشتم)

سفرنامه اروپا (قسمت هشتم)

پس از مدتی وقفه در بیان داستان اروپاگردی با آئودی A6، اکنون به قسمت هشتم از این داستان رسیده‌ایم. پس به این وسیله از خوانندگان محترم عذرخواهی می‌کنم و شما را به خواندن ادامه داستان دعوت می‌کنم. در قسمت‌های قبل گفتیم که به شهر مونستر در آلمان رسیدیم و یک شب را در آنجا اقامت کردیم. حال ادامه داستان:
ساعت حدود 10 صبح بود و در مرکز شهر مونستر بر روی یک نیمکت نشسته بودیم. طبق معمول، خانم‌ها در حال گشتن در مغازه‌ها بودند. پس فرصتی پیش آمد تا برای روزهای آتی برنامه‌ریزی کنیم. قرار بود که امروز به هلند برگردیم، اما آلمان هنوز جذابیت‌های بی‌شماری داشت و نمی‌شد که به‌راحتی از آن دل بکنیم. از طرفی، یکی دیگر از آشنایان که مهدی آقا نام دارد و در شهر اشتوتگارت زندگی می‌کند، اصرار داشت که به دیدن او هم برویم و برای ما این کار هم فال بود و هم تماشا، هم از دیدن مناظر زیبای آلمان لذت می‌بردیم و هم پس از سال‌ها مهدی آقا را ملاقات می‌کردیم. پس تصمیم گرفتیم که به‌جای بازگشت به هلند، بازهم در آلمان بمانیم و به سمت جنوب حرکت کنیم؛ اما تا اشتوتگارت حدود 500 کیلومتر راه داشتیم و نمی‌خواستیم که همه این راه طولانی را در یک روز بپیماییم. در بین راه هم شهرهایی مثل دوسلدورف، کلن، فرانکفورت و بن وجود داشتند که اصلاً بدمان نمی‌آمد که سری هم به آن‌ها بزنیم.

پس برای شب یک هتل در دوسلدورف را به‌صورت اینترنتی رزرو کردم و به مرتضی خبر دادیم که به هلند برنمی‌گردیم. سپس تصمیم گرفتم که یک سیم‌کارت آلمانی هم بخرم تا در مدت حضورمان در آلمان هزینه‌های رومینگ سیم‌کارت هلندی را پرداخت نکنیم. پس به یک فروشگاه شرکت ارتباطاتی O2 رفتم و درخواست یک سیم‌کارت اعتباری کردم. فروشنده گفت که قیمت سیم‌کارت‌هایشان از 10 یورو آغاز می‌شود و این مبلغ برای همان دو سه روزی که قرار بود در آلمان باشیم کاملاً کافی بود. پس گفتم که همان سیم‌کارت را به من بدهد؛ اما مشکل این بود که برای ثبت اطلاعات، نیاز به پاسپورت من بود و پاسپورت من در ماشین، در پارکینگ هتل بود؛ اما یادم افتاد که در ایمیلم تصویر پاسپورت را دارم. پس به فروشنده گفتم که آیا همین‌که تصویر پاسپورت را به او نشان بدهم، کافی است یا خیر؟ که گفت مشکلی ندارد؛ اما مسئله اینجا بود که من اینترنت نداشتم که ایمیلم را باز کنم و در مغازه هم وای-فای موجود نبود. پس فروشنده از تلفن همراه شخصی‌اش برای من یک Hopspot ایجاد کرد و من با اتصال به آن توانستم تصویر پاسپورتم را باز کنم و به او نشان بدهم. پس از ثبت اطلاعاتم، فروشنده سیم‌کارت را به من تحویل داد و آن را در تلفن همراهم قرار دادم. در نهایت، هنگام خروج از وی پرسیدم که سیم‌کارت من دقیقاً چقدر اعتبار دارد؟ فروشنده با تعجب جواب داد: خب ده یورو دیگر! و من به یاد آوردم اینجا کشوری نیست که کارت شارژ 5000 تومانی را به قیمت 5200 تومان بفروشند و 4800 تومان اعتبار داشته باشد! پس با تشکر از مغازه خارج شدم و به سمت همراهان رفتم.

دقایقی دیگر در مرکز شهر مونستر به گشت‌وگذار پرداختیم و در حین گشتن در مغازه‌ها دو چتر هم خریدیم که دوباره مثل دیروز غافلگیر نشویم. سپس به سمت هتل رفتیم تا خودرو را برداشته و به سمت خارج از شهر حرکت کنیم.
حال که مشغول ترک هتل بودیم، به این موضوع فکر می‌کردم که هتل ما در مونستر نمونه خوب یک محصول اقتصادی در آلمان است. به این معنی که ممکن است امکانات زیادی نداشته باشد یا اتاق‌های کوچکی داشته باشد و از لابی لوکس و مجلل در آن خبری نباشد، اما بسیار تمیز و مرتب بود و در آن از اجناس با کیفیتی استفاده شده بود که معلوم بود قادر هستند سال‌های سال به‌خوبی انجام وظیفه کنند. همان‌طور که قبلاً گفتم، این هتل حتی امکاناتی مثل صابون و شامپو را نداشت و ما مجبور شدیم این‌گونه لوازم بهداشتی را از بیرون خریداری کنیم، اما ملحفه‌ها، حمام و اتاق در نهایت تمیزی بود و هیچ حس نامطلوبی را به انسان منتقل نمی‌کرد.
این مسئله را در سایر محصولات آلمانی یا ژاپنی، خصوصاً خودروهایشان، نیز می‌توان دید. به این صورت که ممکن است اجناس اقتصادی و ارزان‌قیمت ساخت این کشورها دارای ظاهر چندان پرهیجانی نباشند یا از امکانات و آپشن‌های فوق‌العاده‌ای برخوردار نباشند، اما همین محصول ارزان‌قیمت سال‌های سال بدون کوچک‌ترین مشکل یا ایرادی کار می‌کند و مالکش را دچار دردسر نمی‌سازد. دقیقاً برعکس این امر را در کالاهای ساخت چین می‌توانیم ببینیم که در بسیاری از موارد کیفیت را فدای ظاهر و امکانات می‌کنند؛ اما کالاهای کشور خودمان که معمولاً نه کیفیت قابل قبولی دارند و نه امکانات و ظاهری متناسب با زمان حال. به همین دلیل هم هست که در بسیاری از زمینه‌ها، اجناس کره‌ای و چینی، ترک و … جایگزین اجناس داخلی شده‌اند. نکته‌ای که حتماً تولیدکنندگان داخلی باید به آن توجه کنند، این است که ارزان بودن یک جنس، اصلاً توجیهی بر بی‌کیفیت بودن آن نیست. به‌عنوان‌مثال اگر پراید خودرویی ارزان‌قیمت است، این قیمت ارزان شاید بتواند ضعف‌های فنی یا رفاهی آن را توجیه کند، اما همین چیزی که هست باید بتواند به‌خوبی کار کند و نباید به بهانه ارزان‌سازی، جنس بی‌کیفیت به مشتریان تحویل داده شود.
به ادامه داستان بازگردیم. پس از رسیدن به خودرو، درحالی‌که سایرین مشغول قرار دادن خریدها در ماشین بودند، من هم آدرس هتلمان در دوسلدورف را به GPS دادم و مسیریابی را فعال کردم. سپس همگی سوار بر خودرو شدیم و طبق فرمان رهیاب به سمت خارج از شهر حرکت کردیم.

dsc_0078

dsc_0079

dsc_0069

dsc_0062

20150806_110147

cologne-01

dusseldorf

در ابتدای یکی از خیابان‌های لوکسی که به سمت مرکز شهر دوسلدورف می‌رفت از تراموا پیاده شدیم. دوسلدورف برخلاف سایر شهرهایی که در این چند روز دیده بودیم، شهر نسبتاً بزرگ و مهمی است و یکی از شهرهای مهم اقتصادی و بانکی اروپا به شمار می‌رود. درنتیجه لوکس‌تر و مدرن‌تر از سایر شهرهایی بود که در این مدت دیده بودیم. در خیابانی که در آن قدم می‌زدیم مغازه‌های بسیار شیک و لوکس از برندهای گران‌قیمت و لوکس موجود بودند. به همین نسبت به مغازه‌ها و فروشگاه‌های لوکس‌تری در این خیابان می‌دیدیم، خودروهای لوکس‌تری هم در خیابان پارک بود: آئودی R8، فراری 458، بنز SLS، انواع پورشه، بنتلی و … فقط بخشی از خودروهای فوق لوکسی بودند که در آن خیابان مشاهده کردیم. جاده‌های آلمان بهشت چنین خودروهایی هستند و آلمان تنها جایی است که می‌توان از تمامی قدرت این غول‌های بی شاخ و دم در فضای خارج از پیست استفاده کرد. در حال قدم زدن در خیابان بودیم که ناگهان صدای غرش گودزیلایی را شنیدیم. شاید فکر کنید که صحنه شبیه فیلم‌های تخیلی ژاپنی با موضوع حمله گودزیلا به شهرها شده بود! اما نه. منبع صدا یک نیسان GTR بود که با صدایی که حتی از صدای یک GTR معمولی هم بلندتر و گوش‌خراش‌تر بود، در حال نزدیک شدن به ما بود. البته همین صدای گوش‌خراش، صدایی به‌غایت جذاب و لذت‌بخش برای افراد ماشین باز و خودرو دوست است. همین GTR بارها از کنار ما عبور کرد تا ما متوجه شویم که سنت حسنه “دور دور کردن” فقط منحصر به کشور ما نیست و در آلمان هم می‌توان چنین صحنه‌هایی را دید! در حال پرسه زدن در مغازه‌ها بودیم که ساعت 8 شد و به‌طور ناگهانی همه مغازه‌ها شروع به بستن کردند. فروشگاه بزرگی که ما در آن بودیم هم کرکره‌ها را تا نیمه پایین کشید تا فقط ما و سایر مشتریان خارج شویم. اینجا هم صحنه‌ای مشابه آنچه در هلند دیده بودیم برای ما تکرار شد: یعنی خیابان شلوغ و مغازه‌های پر ازدحام به‌سرعت خالی شدند و فقط تعداد انگشت‌شماری در خیابان باقی ماندند. ما هم مانند سایر مردم تصمیم به ترک این محل گرفتیم و دوباره سوار بر تراموا شدیم و به هتل بازگشتیم؛ اما برای استراحت هنوز زود بود و ما نه‌تنها شام نخورده بودیم، بلکه حتی ناهار هم صرف نکرده بودیم. پس سوار بر آئودی شدیم و GPS را تنظیم کردیم تا ما را به یک رستوران ایرانی هدایت کند. پس از صرف شام، مدتی هم در شهر گردش کردیم و در خیابان حاشیه راین مدتی چرخیدیم. سپس به هتل بازگشتیم تا استراحت کنیم و هتل شب بعد را رزرو کنیم.

در این چند روز بیش‌ازحد در شهرها و خیابان‌های شلوغ گشته بودیم و دوست داشتیم که جلوه دیگری از آلمان را ببینیم. پس تصمیم بر این شد که هتل بعدی را نه در مرکز شهر، بلکه در اطراف شهر اشتوتگارت بگیریم تا هم از شلوغی شهر به دور باشیم و هم کمی از روستاهای آلمان را هم ببینیم. پس از طریق اینترنت هتلی در دل کوه‌های جنگل سیاه آلمان رزرو کردم و برای اینکه بتوانیم صبح زودتر از خواب بیدار شویم، زودتر از معمول به رختخواب رفتیم.
صبح روز بعد صبحانه را در هتل صرف کردیم و وسایل را جمع کردیم تا به سمت مرکز ایالت، یعنی شهر بزرگ کلن، حرکت کنیم. زمانی که مشغول قرار دادن وسایل در خودرو بودیم، متوجه کاغذی بر روی شیشه جلوی خودرو شدم. کاغذ را برداشتم و هرچقدر که به آن دقت کردم نتوانستم چیزی از آن بفهمم. کل نوشته آن به زیان آلمانی و یک علامت پارک ممنوع بود. پس به سراغ کارمند هتل رفتم تا برایم متن کاغذ را ترجمه کند. کارمند هتل پس از خواندن متن با حالتی بی‌تفاوت گفت که این یک قبض جریمه است و شما نباید اینجا توقف می‌کردید! از شنیدن این جواب به‌شدت تعجب کردم، چراکه در آن اطراف هیچ تابلوی توقف ممنوعی قرار نداشت و از آن عجیب این بود که شب گذشته همین شخص این جای پارک را به من نشان داده بود تا من خودرو را در آن پارک کنم. این نکات را به کارمند هتل یادآوری کردم و گفتم اینجا که هیچ تابلوی پارک ممنوعی نیست. من از کجا باید می‌دانستم که اینجا پارک ممنوع است؟ وی جواب داد که برای پارک در این منطقه باید یک برچسب پارک داشته باشید و آن برچسب را روی شیشه ماشین خودش به من نشان داد. درواقع در این منطقه پارک آزاد است اما صرفاً برای افرادی که آن برچسب را داشته باشند. من که از این قانون عجیب آلمانی و واکنش‌های سرد کارمند بیش‌ازپیش تعجب کرده بودم، در مورد مبلغ جریمه و روش پرداخت آن سؤال کردم. کارمند هتل پاسخ داد که در مورد مبلغ جریمه چیزی نوشته نشده و باید برای پرسیدن مبلغ دقیق و شرایط پرداخت با شماره‌ای که روی کاغذ نوشته شده تماس بگیرید؛ اما احتمالاً جریمه بیشتر از 100 یورو است!

20150811_202335

20150811_202356

20150806_131415

20150806_123228

20150806_120846

20150806_120818

20150806_120816

20150806_115958

20150806_122507

20150806_121948

cologne-05

OLYMPUS DIGITAL CAMERA

cologne-03

Vieille ville de Cologne

cologne-06

cologne-central-mosque

cologne

به‌هرروی، وقت زیادی برای گذراندن در کلن نداشتیم. پس به سمت خودرو به راه افتادیم تا از کلن خارج شویم. مسیر خروج از کلن از کناره رود راین می‌گذشت و در مسیرمان از خانه جانبازان ایران در کلن (جایی که فیلم خاطره‌انگیز از کرخه تا راین فیلم‌برداری شده است) گذشتیم و از شهر خارج شدیم. لطفاً بقیه داستان را در قسمت بعد دنبال کنید. ادامه دارد…

دیدگاه خود را ارسال کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *